خاطرات من

همراه با مخلفات !

خاطرات من

همراه با مخلفات !

بحران طراحی !

 

امروز هم مثل روزای دیگه خوب و معمولی بود. امتحان زبان انگلیسی رو زنگ اول تو مدرسه خوب دادم. بعد از مدرسه بعد از کلی خستگی و کوفتگی که اومدم خونه ; یه کم که استراحت کردم , از موسسه ی زبان من رو خواستن . رفتم اونجا کلی برام احترام گذاشتن . آره . قضیه ی سایت و این حرفا , من پشتیبان وبسایت موسسمون هستم و خودم تراحی طراحی و اجراش کردم. بعد از کلی زمان اون فلش مموری حاوی فایل ها و ضمیمه های وبسایت رو ازش گرفتم یک سری توضیحات که برم و سایتش رو تراحی  طراحی کنم. این دفعه دیگع می دونم چه جوری درستش کنم. تازه می خوام یه قسمت هم واسه طراح سایت واسه خودم تو سایت بزارم که کلی خفن بشه ! قرار شد که ازشون تبلیغ بگیرم تو سایتم بذارم. البته پولش رو تا قرون آخرش ازش می گیرم. حالا یه پنجشنبه جمعه ای هم می شینم و با لذت سایتشو تراحی طراحی می کنم. خیلی باحال می سازم تا *ونش عروسی بشه !!! P-:

اگر ازحاصل عمرم به قیامت پرسند گویم آن روز که در خدمت جانان بودم

 

امروز صبح یکم به خودم اومدم و برای امتحان تلاش کردم . ساعت هشت و سی دقیقه از خواب بیدار شدم . از ساعت ۹ تا ساعت ۱۱ یه بند مطالعه ی مفید کردم . اتفاقاً خیلی موثر بود . تو مدرسه امتحان دین و زندگی در زنگ اول رو خوب دادم . یه کم هم تو زنگ دوم روی ریاضی موخمو فشار آوردم و تو پرسش از بیست نمره ۱۵ رو گرفتم . زنگ آخر هم که به بطالت گذشت p-: . امروز قرار بود ببینمش . ایییی وایییییییی !!! هنوز کارت پستال واسه هدیه ای که قرار بود بهش بدم نخریده بودم . چندجا رو سر زده بودم ; یا تموم شده بود و یا اونی که می خواستم نداشتن ! . رفتم خونه کادومو آماده کردم . یه کم با بابام حرفم شد سر پاره ای از مساعل مسائل که بماند. قبل از اینکه بره کلاس زبان نتونستم بیام از خونه و برم بیرون سر قرار . بهم زنگ زد . بیچاره هیچی نگفت . منم کلی ازش معزرت معذرت خواستم . بعد از کلاسش ساعت ۹.۴۵ از خونه زدم بیرون و کادومو براش بردم . با کلی بساط و مشقت کادومو بهش دادم . آخه مثلاً من یه پسر ۱۶ ساله حق ندارم با یه دختر تو خیابونای ایران ; قدم بزنم و یا با اون دوست شم !؟ p-: واقعا چه چیز مسخره ای ؟!‌ . کلی با گانگستر بازی و دنگ و فنگ و جفنگ ( این آخری رو نمی دونم چرا گفتم ؟!)بهش کادومو و نامه ام رو دادم و در لحظه ی آخر بهش گفتم :

- خیلی دوستت دارم . فدات بشم الهی !

خنده ی خوشگلی کرد که واسه من یه دنیا ارزش داشت . خوشحال و با حسی آمیخته از عشق و ترس از کنارش دور شدم با قدم های نسبتاً بلند که شبیح شبیه دویدن بود , رفتم. الان هم در کافی نت مشغول نوشتن این خاطرات تو این صفحه همین پست وبلاگ هستم . خیلی هم شوقمندم ! p-: امیدوارم که از هدیه ای که بهش دادم خوشش بیاد. آخه خیلی کوچیک بود و ساده همراش هم یه دیکشنری لانگ من با ارزش گذاشتم. آره میگم خیلی ساده بود ولی سرشار از عشق و محبت و ترس !!!

یک روز طاقت فرسا !

نمی دونم چه جوری شده . اصلا الان نا امید نیستما ! ولی یه حسی دارم پیش خودم که بهم میگه که نباید این باشم . گرچه الان هم خوبم , من هیچ وقت نگفتم که مثلا پسری بدی شدم . ولی انتضار انتظار بیشتری از خودم دارم . نه ! من تافته ای جدا بافته نیستم . خودمو هم نمیگیرم . ولی آخه یه کم تنبل هستم . خیلی با انرژی هستم ولی این که نشد دلیل . تنبل تو درس , تنبل تو مطالعه و یا تنبل تو مدیریت و مسعولیت مسولیت . میدونی باید شروع کنم . امروز که اینو نوشتم , یعنی همین الان مثلا باید برم آرایشگاه و بعدش باید برم نوشت افزار , یه سری خرت و پرت می خوام باید بخرم ; ولی حوصله ندارم . بعضی وقت ها هم دارم ولی یادم میره . آخه من نمیدونم کی بمن گفته تو نویسنده ی خوبی هستی و باید دفترچه خاطراتتو بریزی اینجا ؟! امروز روز خوبی بود ولی یه کم شولوغ بود خونه . مهمون داشتیم . یه سر صبح اومدم کافی نت , الان هم یه نیم ساعته که اومدم . شنبه هم امتحان دین و زندگی داریم . فعلاً هیچی نخوندم . ولی یه ساعت دیگه میرم خونه . بعد از اینکه رفتم آرایشگاه البته ! نمیدونم تا شب چه اتفاقاتی برام بیفته ولی امروز تاس انداختم , خوب اومد . D: هنوز هم ~ رو ندیدم ; احتمالا فردا ببینمش . | هم که دیگه بوزی بیزی شده و دیگه خبری از ما نمی گیره . البته در حد فقط یه دوست باهاشم . چون من X ام یه جای دیگه اس . بله بالاخره !!! D:

یک لیوان اندیشه !

 

کارلوس کاستاندا : دانایان با عمل زندگی می کنند , نه با اندیشه عمل .

 آلبرکامو : شغل تنها زمانی ارزش و اعتبار دارد که آزادانه پذیرفته شود .

کارل یونگ : تا چیزی را نپذیریم نمی توانیم تغییرش دهیم .

 ناپلئون : صاحب همت در پیچ و خم های زندگی هیچ گاه با یاس و درماندگی رو به رو نخواهد شد .

 مارو اکلینز : اگر به دنبال موفقیت نروید خودش به دنبال شما نخواهد آمد .

 باسیل اس.والش : اگر ندانید که به کجا می روید , چگونه توقع دارید به آنجا برسید ؟

 فیثاغورث : خشم با دیوانگی آغاز می شود و با پشیمانی پایان می پذیرد .

 مارک تواین : وقتی هدفمان را از دست می دهیم مجبور هستیم سعی خود را چند برابر کنیم .

 اسمایلز : هیچ یک از تمایلات نفس انسانی خطرناکتر از تمایل به تنبلی نیست .

 ناپلئون هیل : کسی که همیشه می خواهد اشتباه دیگران را ثابت کند , آنها را از خود دور می کند .

 استون : اندیشیدن تا زمانی که با عمل همراه نباشد , خلاقانه نیست .

 آلبرت هوبارد : بزرگترین اشتباهی که کسی مرتکب می شود , این است که دائم از اشتباه کردن بترسد .

 اریک باتروورت : هر چه موانع جدی تر و سخت تر باشد , لذت تلاش و پیروزی بیشتر است .

 هرشل : یکی از راههای خوشبختی این است که نسبت به کوچکترین نعمت ها شکرگزار باشیم .

 زیگ زیگلر : یک انسان ناسپاس خوشبخت نشان بده .

کلمنت استون : شما همانی هستید که فکر می کنید .

 ناپلئون هیل : اگر باور داشته باشی که می توانی , حتما می توانی .

 فرانسیس بیکن : یک انسان خردمند فرصتها و شانس ها را می سازد , نه اینکه در انتظار آنها بنشیند .

 استون : شجاعت داشته باش تا با حقیقت رو به رو شوی .

 حضرت علی (ع) : از دوستی با نادان خودداری کن .

 ضرب المثل آلمانی : برای آدم بهانه گیر همیشه بهانه وجود دارد .

 ماکسیم گورکی : دروغ آیین اربابان و بردگان , و حقیقت خدای انسان های آزاد است .

 ذهن خود را به آن چه می خواهید معطوف کنید نه آن چه را نمی خواهید .

 کسی که در بهار چیزی نکارد در پاییز چیزی درو نخواهد کرد .

درس-دیزاین

دیگه راه برگشتی ندارم . آخه زمان که به عقب بر نمیگرده ! از همون اول می دونستم که اینجوری میشه , اینقدر که سمت آی تی رفتم دیگه با درس و مدرسه رفیق نیستم . همش بخاطر اینه که از اول امسال رو شل گرفتم . دو تا سایت هم که زده بودم کلی پیگیری اونا رو کردم و خلاصه بازم کلی عقب موندم از درس ها و کارام . ولی باز جای اصلاح داره . اگر این یک ماه مفید رو دنبال وب دیزی ببخشید! وب دیزاین , رو نگیرم . تو تابستون میخوام منفجر کنم هرچی وب و نرم افزار و سایته . فعلن فعلا باید دنبال درس و مشق باشم . آره آره ... از امروز شاید دیگه پست مطلب نکنم؟ ... نه دلم نمیاد , حالا ببینم چی میشه !