یک روز طاقت فرسا !

نمی دونم چه جوری شده . اصلا الان نا امید نیستما ! ولی یه حسی دارم پیش خودم که بهم میگه که نباید این باشم . گرچه الان هم خوبم , من هیچ وقت نگفتم که مثلا پسری بدی شدم . ولی انتضار انتظار بیشتری از خودم دارم . نه ! من تافته ای جدا بافته نیستم . خودمو هم نمیگیرم . ولی آخه یه کم تنبل هستم . خیلی با انرژی هستم ولی این که نشد دلیل . تنبل تو درس , تنبل تو مطالعه و یا تنبل تو مدیریت و مسعولیت مسولیت . میدونی باید شروع کنم . امروز که اینو نوشتم , یعنی همین الان مثلا باید برم آرایشگاه و بعدش باید برم نوشت افزار , یه سری خرت و پرت می خوام باید بخرم ; ولی حوصله ندارم . بعضی وقت ها هم دارم ولی یادم میره . آخه من نمیدونم کی بمن گفته تو نویسنده ی خوبی هستی و باید دفترچه خاطراتتو بریزی اینجا ؟! امروز روز خوبی بود ولی یه کم شولوغ بود خونه . مهمون داشتیم . یه سر صبح اومدم کافی نت , الان هم یه نیم ساعته که اومدم . شنبه هم امتحان دین و زندگی داریم . فعلاً هیچی نخوندم . ولی یه ساعت دیگه میرم خونه . بعد از اینکه رفتم آرایشگاه البته ! نمیدونم تا شب چه اتفاقاتی برام بیفته ولی امروز تاس انداختم , خوب اومد . D: هنوز هم ~ رو ندیدم ; احتمالا فردا ببینمش . | هم که دیگه بوزی بیزی شده و دیگه خبری از ما نمی گیره . البته در حد فقط یه دوست باهاشم . چون من X ام یه جای دیگه اس . بله بالاخره !!! D: