خاطرات من

همراه با مخلفات !

خاطرات من

همراه با مخلفات !

از امروز تا امروز

 

باز هم مثل همیشه اما یکم بهتر . امروز روز نسبتاً خوبی بود و همه چیز بر وفق مراد برقی  مراد پیش می رفت. با این که خیلی کم برای امتحان شیمی خونده بودم ولی با یه کم شور و مشورت بالاخره ذور ذوری ۷ از ۱۰ گرفتم. بعد از اون هم اومدم خونه یه چرت خوابیدم که خیلی حال داد و نشاط آور بید بود. غروب رفتم نونوایی ( بخوانید نانوایی ) یه ۵ تا نون ( بخوانید نان ) گرفتم. خیلی وقت بود نرفته بودم حس مزخرفی داشتم P-: بعدش رفتم حموم حسابی خودم را شسیدم شستم. بعدش دیدم ~ زنگ زد. نمی خواستم برم کافی نت اما بخاطر اینکه زنگ زد زدم بیرون آخر هم ندیدمش D-: بعد اومدم کافی نت. الان هم که دارم خاطراتمو می نیویسم هیچ اتفاق خاصی نیفتاده نه در اینجا و نه در نونوایی ( بخوانید نانوایی‌ ) و نه هیچ ! امروز هم خیلی روز عادی ای بود. اصلاً نمی خواستم امروز خاطره بنویسم ولی دیگه نوشتم دیگه !

- بله بالاخره !

بی انصاف

 

وقتی انسان می خواهد ببری را بکشد اسمش را می گذارد شکار و تفریح،

اما اگر ببر بخواهد او را شکار کند به آن می گوید درنده خویی

زندگی با ایده های بزرگ !

 

امروز هم روز معمولی اما خسته کننده و کسل کننده بود. تو مدرسه امتحانی نداشتیم ; چون سه شنبه ها به خاطر اینکه سه روز سبحی  صبحی میشیم و دوشنبه هم وقت خوندن نداریم. بعد از مدرسه اومدم خونه. یه سر رفتم کافی نت و دوباره اومدم. با بابام غذارو جاتون خالی زدیم و کلی سیر و سنگین شدیم. بعد از غذا رفتم که مثلاً یه چرت نیم ساعته بزنم و بعدش شیمی بخونم ; چون فردا امتحان شیمی داریم. موبایلمم توی جیبم بود و روی حالت ویربه ویبره بود. دیگه رفتم خوابیدم و رفتم که رفتم. تا ساعت ۶.۳۰ خوابیدم , هی بقیه صدام می کردن که بیدارشو چقذه می خوابی؟! . مگه میشد بیدار بشم ؟! اصلاً انگار یکی منو گرفته بود نمی گذاشت بیدار بشم. خلاصه بیدار شدم و رفتم آشپزخونه یه چیز خوردم , اومدم تو اتاق که یه دفعه یاد موبایلم افتادم ! ای بابا ! رفتم از جیبم در آوردم , ۳ تا MissCall داشتم که هر سه تا هم واسه ~ بود !!! حسابی حالم گرفته شد ; هر سه تا هم از باجه تلفن بود . بعدش رفتم شیمی بخونم , هی بخودم لعنت می فرستادم که چرا گوشیمو در نیاوردم از جیبم و از حالت ویبره خارج نکردم ! . خلاسه خلاصه تو این افکار یه کم شیمی می خوندم و یه کم تو فکر تماس های نا موفق ( حال کردی ! فارسی را پاس داشتم ) بودم , که دیدم گوشیم زنگ زد. آره خودش بود . سریع گوشیرو برداشتم و بخاطر ظهر ازش معذرت خواستم. بعد از اون هم دوباره زنگ زد و باهام صحبت کرد , البته زیاد طولش نمی دم و نمیده. انگار جبران اون سه تا Miss call رو داشت می کرد. بعد از اینکه یه کم ( یه کم کمتر از یه کم ) شیمی خوندم , یه سر زدم بیرون. اومدم کافی نت. تو کافی نت با یک گرافیست که مشتریمون بود و برای پرینت یه سری از کاراش اومده بود , ملاقات کردم. جوان خوشتیپی بود. اصولاً همه ی گرافیست ها خوشتیپ هستن !‌‌ ( تظاهر نباشه ! ) . یه کم با همدیگه در مورد کار گرافیستی و پوستر سازی و طراحی وب و اینا صحبت کردیم . البته با اینکه نرم افزار های طراحی رو روشون تسلط داشت ولی با نرم افراز افزارهای طراحی وب کار نکرده بود ; که این خودش زمینه همکاری با من و اونو فراهم می آورد. امیدوارم بتونم باهاش همکاری داشته باشم تو سایت جدیدم. البته اونم خیلی از همکاری با من اظهار علاقه می کرد p-: . الان هم که تو کافی نت هستم , دارم مثل همیشه خاطراتمو می نیویسم ; اصلاً نمی دونم که بمن گفته این کارو بکنم !؟ ولی خوب این هم یه جور علاقه است . درسته ؟!‌ D-:

 

دو غلط در یک تابلو

در ضمن علاوه بر پرشین , کلمه ی Golf اشتباه است , Gulf درست است که به معنای خلیج است .

ساده ولی پرمشغله !

امروز روز خوب و معمولی ای بود ولی یه سری اتفاقات افتاد که باعث شد روز پرمشغله بشه . مدرسه و خونه هم که عادی و معمولی بود . فقط امروز امتحان ادبیات فارسی داشتیم که اکثر درساشو معلم دلسوز و جانسوز ( !‌ ) ما به علت غیبت های پیاپی ; به ما نگقته بودند ! . امروز بعد از مدرسه , که یه سری از بچه های پیرو خط امام مدرسه ی ما , میرن چاقاله دزدی در باغهای میدان ولی عصر !!! , به سمت خونه رفتم و با تاکسی رفتم. از اونجا یه چیز خوردم و بعد رفتم کلاس زبان ; آخه امسال سال نوآوری و شکوفایی اقتصادیه ( ! ) ; آقا بازم امروز استاد ما نیومده بود اسلاً  اصلاً دیگه گندشو در آورده این موسسه ما !!! . بجای استاد ما که قرار بود از کانون زبان مثلاً بیاد , یک استاد خانم به نام خانم ..... اومده بود که انصافاً استاد خوبی بود ولی اکثراً با سطح های پایین بر میداشت نمی دونم چرا ؟! . خلاصه هیچموقع مثل اونروز تو زبان فعالیت نکرده بودم. باعث شد که استاد از سطح زبان من خوشش بیاد. هنوز هم که تو کافی نت در حال نوشتن خاطره هستم , اتفاق خاسی خاصی نیوفتاده است . p-: چارشنبه هم امتحان شیمی داریم D:

بحران طراحی !

 

امروز هم مثل روزای دیگه خوب و معمولی بود. امتحان زبان انگلیسی رو زنگ اول تو مدرسه خوب دادم. بعد از مدرسه بعد از کلی خستگی و کوفتگی که اومدم خونه ; یه کم که استراحت کردم , از موسسه ی زبان من رو خواستن . رفتم اونجا کلی برام احترام گذاشتن . آره . قضیه ی سایت و این حرفا , من پشتیبان وبسایت موسسمون هستم و خودم تراحی طراحی و اجراش کردم. بعد از کلی زمان اون فلش مموری حاوی فایل ها و ضمیمه های وبسایت رو ازش گرفتم یک سری توضیحات که برم و سایتش رو تراحی  طراحی کنم. این دفعه دیگع می دونم چه جوری درستش کنم. تازه می خوام یه قسمت هم واسه طراح سایت واسه خودم تو سایت بزارم که کلی خفن بشه ! قرار شد که ازشون تبلیغ بگیرم تو سایتم بذارم. البته پولش رو تا قرون آخرش ازش می گیرم. حالا یه پنجشنبه جمعه ای هم می شینم و با لذت سایتشو تراحی طراحی می کنم. خیلی باحال می سازم تا *ونش عروسی بشه !!! P-:

اگر ازحاصل عمرم به قیامت پرسند گویم آن روز که در خدمت جانان بودم

 

امروز صبح یکم به خودم اومدم و برای امتحان تلاش کردم . ساعت هشت و سی دقیقه از خواب بیدار شدم . از ساعت ۹ تا ساعت ۱۱ یه بند مطالعه ی مفید کردم . اتفاقاً خیلی موثر بود . تو مدرسه امتحان دین و زندگی در زنگ اول رو خوب دادم . یه کم هم تو زنگ دوم روی ریاضی موخمو فشار آوردم و تو پرسش از بیست نمره ۱۵ رو گرفتم . زنگ آخر هم که به بطالت گذشت p-: . امروز قرار بود ببینمش . ایییی وایییییییی !!! هنوز کارت پستال واسه هدیه ای که قرار بود بهش بدم نخریده بودم . چندجا رو سر زده بودم ; یا تموم شده بود و یا اونی که می خواستم نداشتن ! . رفتم خونه کادومو آماده کردم . یه کم با بابام حرفم شد سر پاره ای از مساعل مسائل که بماند. قبل از اینکه بره کلاس زبان نتونستم بیام از خونه و برم بیرون سر قرار . بهم زنگ زد . بیچاره هیچی نگفت . منم کلی ازش معزرت معذرت خواستم . بعد از کلاسش ساعت ۹.۴۵ از خونه زدم بیرون و کادومو براش بردم . با کلی بساط و مشقت کادومو بهش دادم . آخه مثلاً من یه پسر ۱۶ ساله حق ندارم با یه دختر تو خیابونای ایران ; قدم بزنم و یا با اون دوست شم !؟ p-: واقعا چه چیز مسخره ای ؟!‌ . کلی با گانگستر بازی و دنگ و فنگ و جفنگ ( این آخری رو نمی دونم چرا گفتم ؟!)بهش کادومو و نامه ام رو دادم و در لحظه ی آخر بهش گفتم :

- خیلی دوستت دارم . فدات بشم الهی !

خنده ی خوشگلی کرد که واسه من یه دنیا ارزش داشت . خوشحال و با حسی آمیخته از عشق و ترس از کنارش دور شدم با قدم های نسبتاً بلند که شبیح شبیه دویدن بود , رفتم. الان هم در کافی نت مشغول نوشتن این خاطرات تو این صفحه همین پست وبلاگ هستم . خیلی هم شوقمندم ! p-: امیدوارم که از هدیه ای که بهش دادم خوشش بیاد. آخه خیلی کوچیک بود و ساده همراش هم یه دیکشنری لانگ من با ارزش گذاشتم. آره میگم خیلی ساده بود ولی سرشار از عشق و محبت و ترس !!!